بیان دیدگاه

کی میگه ایراد از مسلمانی ماست؟

یک آخوندک شیعی، بعد از تاسیس نظام جهل پرور ولایت فقیه میگفت: ما مبلغان مذهبی قبل از تاسیس نظام مذهبی در ایران، نماينده خدا در روی زمين بوديم، و اکنون این خداست که نمایندۀ ما در آسمانست. شوخی تلخ دیروز این شیخ شیاد، مبدل به یک حقیقت محض امروز، نه تنها در سرزمین مان ایران، بلکه در اکثر کشورهای مسلمان منطقه گردیده است. بدون اینکه بیاندیشیم، با اینگونه نگرش به دنیا و جهانیان به کجا میرویم. بر پایۀ چنین حیلۀ های مکارانۀ از سوی مبلغان مذهبی از همان روزی که آخوندهای شیعه اثنی، در ایران با تکیه بر اسلام سیاسی، خود را نایبان امام و قیم شیعیان اعلام نمودند، بعنوان یک ایرانی حق به چالش گرفتن فرضیه جعلی ولایت فقیه و اسلام سیاسی را برای خودم محفوظ دانستم، اما در کمال صداقت میگویم، این کار را با هدف اذیت کردن هموطنانم انجام نمیدهم، بلکه آنرا وظیفۀ انسانی و ملی میدانم، که باید به هر حال صورت میگرفت، خصوصا زمانیکه در خاورمیانۀ اکثرا مسلمان، به هر طرف نگاه میکنی، تصویر ناخرسند و اصیل اسلام، که کمترین بهائی به زندگی و جان انسانها نمیدهد، را مشاهده میکنی. واقعا اگر اسلام صراط مستقیم است؟ پس چرا اینهمه مسیر انحرافی در آن وجود دارد؟ چرا یک مسلمان در خاور میانه سرمایۀ های ملی یک ملت را غارت میکند، هزینه های جاری فرهنگی و آموزشی و عمرانی را می چاپد، و آنرا با اجازۀ الله خود، صرف طلاکاری و آئینه بندی مرقد فردی بنام امام و امام زاده میکند، و مسلمان بعدی با پول عدۀ دیگر از مردم آنرا منفجر و نابود میکند؟ اصلا چگونه میتوان چنین تفکرات عصر حجری و واپسگرائی را نیروی های مترقی و صاحب تمدن تصور نمود؟ وقتی مشاهده میشود که زنی سرتا پایش، در انواع پارچه ها پوشیده شده و کمترین روزنه ای برای دیدن یا نفس کشیدنش برایش وجود ندارد، باید به خوبی درک کنیم که اسلام به این صراحتی نیست که مسلمانان میخواهند بشنوند. اینکه چرا آئین های این دین تا بدین حد متفاوت است، همواره در طول قرنها بی جواب باقی مانده. یا اینکه هزینه اینگونه پرسش ها آنقدر بالا بوده که هیچ مسلمانی جرات پرسش به خود نداده. شاید باید حقیقت را در فرماندهی مرکزی این دین، یا همان بنیانگذار و یا بنیانگذارانش جستجو کرد.
اولین نکتۀ که در این زمینه نظر آدم را جلب میکند، اینست که در این دین ارعاب جای تفکر را گرفته است. در واقع با کند شدن ذهنیت مسلمانان ابتدائی، ذهن همه مسلمانان کند شده. انگار که همۀ مسلمانها باید همچون پیروان اولیۀ این دین، همچنان قدم آهسته بروند و لنگ بزنند، تا مسلمان خوب و مومنی باشند و ذخیرۀ آنجهانیشان تامین شود. گاهی مسلمان فراموش میکند که دیگر نه متعلق به قبیلۀ بین هاشم یا قریش، بلکه جزئی از یک جامعۀ بین المللی است. زندگی در یک جامعه بین المللی شرایط مخصوص خود را طلب میکند. اما سردمدارانی که منافع شان از استحمار مسلمانان تامین میگردد، با اصرار و پافشاری جلوی این درک درست مسلمانان از یک جامعۀ همزیست با احترام متقابل را مسدود میکنند. به همین دلیل مناقشات فلسطینی و اسرائیل به آرمان وحدت جهانی مسلمانان از نگاه کوتاه و محدود آن بدل می شود. در این زمینه ارزیابی فکورانه از واقعیت ها نه تنها بی حاصل است، که حتا توصیه هم نمیشود. فرید ذکریا، روزنامه نگار کهنه کار، این نکته را در کتاب آیندۀ آزادی در سال 2003 تائید کرده و میگوید: مسلمانان اندونزی که سی سال پیش نمیدانستند فلسطین کجاست، امروز در پشتیبانی از آرمان فلسطین ستیزه جو شده اند. مشگل تنها فلسطین نیست، هر اتفاقی برعلیه اسلام در هر گوشۀ از دنیا رخ دهد، در پاکستان تظاهراتی برای محکوم کردن آن با هدف چپاول سوپرمارکتها صورت میگیرد. یا نظام مذهبی ایران تعدادی از چماقداران حکومتی را به سمت سفارت انگلیس گسیل میکند. اما در طول سی و پنج سال حاکمیت مذهبی در ایران، نه تنها لندن یگانه ماوای اسلامگرایان ایرانی بوده، بلکه بارها این نظام روابط دیپلماتیک خود را برای فریب مردم ظاهرا قطع کرده، و دوبار برقرار نموده است. خلاصه و در یک کلام لندن شده حیات خلوت نظام مذهبی ایران.
از نگاهی دیگر عملکرد مبتکرین حکومت اسلامی شام و بغداد، بار دیگر ذهنیت یورشهای وحشیانۀ بیابانگردان صدر اسلام، را در روش سرکوب غیر مسلمانان، نظیر گروگان گرفتن زنان و دختران، یا پرداخت جزیه را زنده میکند، و دقیقا اثبات می نماید که چرا از ابتدا مسلمانان تمامیت خواه با مردم دیگر بصورت اقوام پست تر رفتار میکردند، و تمام شعارهای قرآنی آنان در مورد برابری انسانها دروغ محض و ریاکاری تاریخی است. چه چیزی اسناد تبعیض آمیز مسلمانان را بوجود آورده؟ مگر قرآن در عین تناقض از دوستی با نامسلمانان سخن نمیگوید؟ پس چه بود که کفۀ ترازو را به سوی تعصب این چنین سنگین کرد؟ به نظر من برابری، در افکار آلودۀ قبیله ای در بیابان نمی تواند وجود داشته باشد، اگر بنا باشد وحدت قبیله برجا ماند.
دکتر ایاد سراجی، فلسطینی رک گوئی که یاسر عرفات را ودار به بازداشت کردنش نموده بود میگوید: ما به انتقاد فراوانی از خود نیاز داریم. سراجی که بنیانگذار برنامۀ بهداشت روانی جامعۀ غزه در سال 2003 بود میگفت: میدانم که ما مسلمانان غزه دچار آسیب های روانی زیادی هستیم. این یک جامعۀ مردسالارست.زنان نقشی در آن ندارند، آزادی بیان در کار نیست، جو سنگینی از ارعاب حاکم است. این ساختاری قبیلۀ است که در آن مخالفت را به خیانت تعبیر میکنند. در هیچ یک از کشورهای مسلمان، ما هنوز به جامعه مدنی که در آن همه در برابر قانون مساوی اند، نرسیده ایم. این مشکلی بسیار جدی است. شخصا باور دارم شبکۀ ظریف روابط اجتماعی در جوامع مسلمان تمام افراد را به بند میکشد، بطوریکه فرد خودش را کم و بیش، بسته به زنجیر اعتقادات می بینید. اعتقاداتی که عدول از آنها برایش بسیار پرهزینه است. فضای بسیار بسیار کم و محدودی برای مخالفین وجود دارد، و اگر کسی به چشم بیاید زندگیش به خطر می افتد. چرا که سرنوشت آدم اصلا در دست خودش نیست، سرنوشت در دستان رئیس قبیله است. شرف آدم تنها مال خودش نیست، بیرون رفتن از خط رئیس قبیله فرد را بی اعتبار میکند. خلاصه اینکه هر نعمت و فرصتی به صلاحدید شیخ قبیله نصیب آدم میشود، نه بر اساس لیاقت و شایستگی های او. شاید کس یا کسانی معتقد باشند که این اسلام نیست، یعنی آئین هائی که در سراسر دنیای اسلام رواج دارد و هر روز شاهد آن هستیم، آمیزه هائی از سنت های متفاوت مذهبیست. من در جواب خواهم گفت: به من بگوئید، آیا میتوان هنجارهای بیابانی را از آئین اسلام جدا کرد؟ اگر چنین نباشد، هیچ امیدی به اصلاح این دین نیست. رگه ها و افکار قبیله گرائی بیابانی اسلام، اتحاد مسلمانان را به سطحی خردکنندۀ تنزل میدهد، و عاملی عمیق برای ایجاد جنگ و جدلهای خون آلود است. لذا هرنوع حاکمیت دینی یا مذهبی نمیتواند ضامن سعادت و آرامش مسلمانان گردد.

بیان دیدگاه